سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

من کارگرم ، بپرس " مزدت چند است ؟ "

تا من گویم به تو که ".. یک لبخند است "

بوسه بر دست کارگر مستحب است

حالا چه کنیم عزیز ؟ دستم بند است .. !




تاریخ : یکشنبه 89/11/10 | 10:52 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر

حالا تو برای خودت مردی یک ساله شده ای ..

 

علی پرسا

چند رباعی پیوسته تقدیم می کنم که شرحی است بر زندگینامه علی پرسا یک ساله از تهران !!

تو آمدی و امید را آوردی 

با خود صبحی سپید را آوردی 

لب ها همه قفل بود و لبخند ، محال 

تو آمدی و کلید را آوردی 

 

 

لبخند زدی خانه ی ما روشن شد  

نه خانه ی ما که همه جا روشن شد  

دنیا بی تو صحنه ی تاریکی بود  

لبخند زدی ؛ نور و صدا روشن شد 

 

 

کوچک بودی و زود سرما خوردی  

آن شب چه بلایی سرمان آوردی  

سی سال کسی ندید در چشمم اشک  

آن شب تو پسر آبرویم را بردی  

 

 

یک روز به جای گریه گفتی " ماما "

یک روز به جای خنده گفتی " بابا "

حالا همه صف کشیده و منتظرند  

کی می گویی فاطمه ، نادر ، لیلا

 

اول به تو از سر محبت جان داد

دوم به تو نعمت لب خندان داد

قربان خدا شوم که نان تو هنوز

در نانوایی بود به تو دندان داد

  

یک روز قدم قدم به راه افتادی

تا عکس گرفتم از تو .. آه ! افتادی

این عکس برای من و تو تاریخی ست

من هیچ ولیکن تو چه ماه افتادی

  

یک سال گذشت و من چنان سرمستم

که هر واژه شعر شود در دستم

من سال گذشته فقط " احسان " بودم

امسال " ابوعلیّ پرسا " هستم

تولدت مبارک پسرم

 




تاریخ : چهارشنبه 89/9/10 | 9:9 عصر | نویسنده : احسان پرسا | نظر

 

لبخند را

یک بار تجربه کرده ام

در عکس پرسنلی ..

 




تاریخ : دوشنبه 88/11/5 | 11:21 صبح | نویسنده : احسان پرسا | نظر

همیشه برای دوربین ها 
                           لبخند می زنی
بدبخت من که
                نزدیک بینم !




تاریخ : چهارشنبه 88/1/26 | 8:26 صبح | نویسنده : احسان پرسا | نظر
       

  • بن تن | قالب وبلاگ | دنیای اس ام اس